رستوران گنجشکها
عفت زینلی
تویِ تراسِ کوچکِ ما
آب و برنج و خرده نان است
گنجشکها خوشحال و شادند
انگار اینجا رستوران است
گنجشکهای ناز و کوچک
این رستوران را دوست دارند
هر روز آنها وقتِ رفتن
قول و قراری میگذارند
شاید که میگویند با هم
با جیک جیکی تند و زیبا
باشد قرارِ بعدیِ ما
وقتِ غذا، فردا، همینجا
جورابهای خالخالی
عفت زینلی
خاله برایم هدیه آورد
یک هدیهی زیبا و عالی
با خنده گفتم: «جانمی جان
جورابهایِ خالخالی»
یک لنگه جورابم سیاه است
با خالهایی که زرشکی است
یک لنگهیِ دیگر زرشکی
با خالهایِ ریزِ مشکی است
جورابهایِ تازهیِ من
هم تا به تا و هم دو رنگاند
با این که با هم فرق دارند
یک جفت جورابِ قشنگاند
ارسال نظر در مورد این مقاله