10.22081/poopak.2023.74478

ماجراهای نبات کوچولو

کلیدواژه‌ها

موضوعات

خنده منده

ماجراهای نبات کوچولو

سیدناصر هاشمی

*مامان برای ناهار برنج را در پلوپز بار گذاشته بود. نبات کوچولو کمی به پلوپز نگاه کرد و گفت: «مامان پلوپز چه جوری کار می‌کند؟»

مامان جواب داد: «در تابستان، وسط ظهر، سوار ماشین پدرت بشو، کولر ماشین را هم خاموش کن، شیشه‌ها را هم بده بالا، آن وقت ماشین می‌شود مثل پلوپز.»

 

*دوست نبات کوچولو از او پرسید: «نبات، تابستان چه کار می­کنی؟»

نبات کوچولو جواب داد: «همش در حال جنگ هستم.»

دوستش با تعجب پرسید: «جنگ؟ با چه کسی؟»

نبات کوچولو جواب داد: «روزها با مگس­ها و شب­ها با پشه­ها.»

 

*تابستان بود و هوا بسیار گرم. پدر رفت و برای منزل­شان یک کولر جدید خرید. نبات کوچولو پرسید: «بابا، کولر آنتن هم دارد؟»

پدرش جواب داد: «عجب سؤال­هایی می­پرسی دخترم! مگر یخچال است که آنتن داشته باشد؟!»

 

*در تعطیلات تابستان نبات کوچولو هر روز غروب با پدرش می­رفت دوچرخه‌سواری. یک روز می­خواست مهارت خودش را در دوچرخه‌سواری به پدرش نشان بدهد، فرمان دوچرخه را رها کرد و داد زد: «بابا ... بابا ... منو ببین ... بدون دست، بدون دست.»

یکهو با صورت زمین خورد. سریع بلند شد و دوباره داد زد: «بابا ... بابا ... منو ببین ... بدون دندون.»

 

*نبات کوچولو از خواب بیدار شد و رفت کنار پنجره و داد زد: «آخ جان! دارد برف می­بارد.»

پدرش آمد کنار پنجره و گفت: «دخترم ما الآن وسط تابستان هستیم، مدرسه­ها هم تعطیل است. وقتی خواب از کله‌ات پرید یک دستمال بردار شیشه‌ی پنجره را تمیز کن تا دوباره توی تابستان برف نبینی.»

 

*نبات خانم به دوستش گفت: «جات خالی، دیروز رفتیم شمال ماهی گرفتیم.»

دوستش گفت: «خوش‌به‌ حال‌تان! با تور گرفتید یا با قلاب؟»

نبات خانم خندید و جواب داد: «با هیچ‌کدام، با پول ماهی گرفتیم!»

 

*روز اول تابستان بود. مادر آمد نبات خانم را بیدار کرد و گفت: «نبات جان، باید یاد بگیری سحرخیز باشی تا موفق شوی.»

نبات خانم کمی چشم‌هایش را مالید و گفت: «ولی مامان همه‌ی کارها در عصر اتفاق می‌افتد، مثل عصر حجر، عصر اطلاعات، عصر ماشین، عصر کامپیوتر؛ صبح‌ها که خبری نیست.»

CAPTCHA Image