خنده منده
ماجراهای نبات کوچولو
سیدناصر هاشمی
*مادر کتاب علوم را برداشت و گفت: «نبات خانم باید در تابستان کتاب سال گذشته را مرور کنی تا نکات مهمش را فراموش نکنی.»
نبات کوچولو جواب داد: «همه را بلدم مامان خانمی.»
مامان گفت: «پس دو تا حیوان دوزیست نام ببر.»
نبات کوچولو کمی فکر کرد و گفت: « قورباغه و برادرش.»
*نبات کوچولو داشت برای کبوترها گندم میپاشید. پدر هم رفت کنارش نشست و گفت: «دخترم، بگو ببینم کدام حیوان است که به انسان علاقهی زیادی دارد؟»
نبات کوچولو خیلی سریع جواب داد: «گرگ گرسنه.»
*مدرسهها تعطیل بود و نبات کوچولو تا ساعت ده صبح میخوابید. یک روز مادرش گفت: «نبات خانم بیدار شو، خسته نشدی اینقدر خوابیدی؟»
نبات کوچولو خمیازهای کشید و گفت: «چرا مامان، خیلی خسته شدم. برای همین دوباره میخوابم تا خستگیام در برود.»
*نصف شب بود. هوا بسیار گرم بود. نبات کوچولو از خواب بیدار شد و رفت سراغ مامانش. او را بیدار کرد و خیلی آهسته گفت: «مامان میشود یک سؤال از شما بپرسم؟»
مامان خیلی خوابآلود جواب داد: «نخیر! ساعت سه نصفه شب هم وقت سؤال پرسیدن است!؟»
نبات کوچولو جواب داد: «ممنون مامان. فقط میخواستم بدانم ساعت چند است.»
*نبات کوچولو حسابی حوصلهاش سر رفته بود و داشت در خانه قدم میزد. نگاهش به ساعت افتاد. دید ساعت کار نمیکند. رفت روی صندلی و ساعت را برداشت، پشتش را باز کرد، دید داخل ساعت یک مورچه مرده است. به مامانش گفت: «اِ اِ اِ مامان هوا خیلی گرمه، رانندهی ساعت غش کرده.»
*پول برق زیاد آمده بود. بابا هم رفت کولر را خاموش کرد. چند ساعتی گذشت و بابا دید نبات کوچولو صدای قُل قُل از خودش در میآورد. پرسید: «دخترم چرا صدای قُل قُل از خودت در میآوری؟»
نبات کوچولو جواب داد: «بابا هوا خیلی گرم است و من هم جوش آوردهام و دارم قُل قُل میکنم.»
*نبات کوچولو و پدرش در پارکی نشسته بودند. پدرش گفت: «دخترم بگو ببینم به غیر از اکسیژن چه چیزهایی در هوا وجود دارد؟»
نبات کوچولو جواب سؤال را نمیدانست. ناگهان یک پشه نشست روی دستش. نبات کوچولو خیلی سریع گفت: «فهمیدم ... به غیر از اکسیژن ، پشه و مگس ، زنبور و گنجشک در هوا وجود دارند.»
ارسال نظر در مورد این مقاله