10.22081/poopak.2023.74714

ماجراهای نبات کوچولو

موضوعات

خنده‌منده

ماجراهای نبات کوچولو

 سیدناصرهاشمی

*مادر به نبات کوچولو گفت: «دخترم بیا کمی ریاضی کار کنیم تا در تعطیلات ذهنت ضعیف نشود. حالا بگو ببینم اگر سمت چپ کیفت پنج هزار تومان و در سمت راست کیفت ده هزار تومان داشته باشی، چه نتیجه‌ای می‌گیری؟»

نبات کوچولو کمی فکر کرد و گفت: «نتیجه می‌گیرم که کیف شما را برداشته‌ام؛ چون کیف من اصلاً پول ندارد!»

*پدر پایین دفتر نبات کوچولو چیزی نوشت. نبات کوچولو هر چه زور زد نتوانست آن را بخواند. رو کرد به پدرش و گفت: «بابا! من هر کاری کردم نتوانستم مطلبی را که پایین دفترم نوشته‌اید، بخوانم. خیلی بد خط نوشته‌اید.»

پدرش جواب داد: «حواست کجاست؟ نوشتم، خوش خط بنویس.»

*نبات کوچولو همراه خانواده برای تعطیلات به روستایی رفته بودند. داشتند در روستا قدم می‌زدند که یک خروس را دیدند. پدر همان‌طور که نگاهش به خروس بود، پرسید: «دخترم، می‌دانی چرا خروس‌ها موقع «قوقولی قوقو» کردن چشم‌های‌شان را می‌بندند؟»

نبات کوچولو جواب داد: «برای این که نشان بدهند از حفظ هم بلد هستند بخوانند.»

 

*روز جمعه نبات کوچولو همراه پدر، مادر و برادرش رفتند کوه‌نوردی. بعد از این‌که به بالای کوه رسیدند، پدر به نبات کوچولو گفت: «دخترم، بیا ببین آن پایین چه‌قدر زیباست!»

نبات کوچولو هم با ناراحتی گفت: «باباجان، من که از اول گفتم همان پایین بمانیم و بالا نیاییم.»

 

*عموی نبات کوچولو خارج از کشور مشغول تحصیل بود. او یک دوست خارجی پیدا کرده بود به نام «بیل». روزی نبات با کمک پدر به عمویش زنگ زد. بعد از حال و احوال، از عمویش پرسید: «عموجان الآن چه کار می‌کنید؟»

عمو جواب داد: «دارم با بیل غذا می‌خورم.»

نبات کوچولو با تعجب پرسید: «وا... مگر آن‌جا قاشق نیست که داری با بیل غذا می‌خوری؟»

 

*نبات کوچولو دوان دوان رفت پیش مادرش و یک قوطی به او نشان داد و پرسید: «مادر توی این قوطی، روغنِ موی سر بود؟»

مادرش جواب داد: «نه دختر گلم، چسب مایع بود.»

نبات کوچولو با ناراحتی گفت: «وای... حالا فهمیدم چرا هر کار می‌کنم نمی‌توانم کلاهم را از سرم بردارم.»

 

*در یک جمع خانوادگی، مادر مشغول صحبت بود. نبات کوچولو می‌خواست خاطره‌ای تعریف کند؛ اما مادرش اجازه نمی‌داد. بعد از مدتی مادر به نبات کوچولو گفت:« دخترم وسط حرفم نپر، بگذار حرفم تمام شود بعد حرف بزن.»

نبات کوچولو جواب داد: «مامان آن موقع شما خواب هستید.»

CAPTCHA Image