خنده منده
ماجراهای نبات کوچولو
سیدناصر هاشمی
نبات کوچولو جواب داد: «کارش مبارزه با حشرات موذی است.»
دوستش گفت: «خوش به حالتان؛ یعنی کارخانهی پیفپاف دارد؟»
نبات کوچولو خندید و گفت: «نخیر توی منزل ما خیلی پشه و عنکبوت و سوسک پیدا میشود، همه را پدرم میکشد.»
نبات کوچولو کمی فکر کرد و جواب داد: «بله که میدانم. میگویند "میونگ".»
بابا جواب داد: «دخترم برایت کدو تنبل خریدم.»
نبات کوچولو گفت: « بیچاره، نمیشود بگذاریمش کلاس تقویتی تا کمی زرنگ شود؟»
نبات کوچولو با ناراحتی جواب داد: «مامان خانمی اگر دوست دارید همان یکی را هم بردارید بخورید. همهی سیبها را تنهایی خوردید و به من ندادید؟»
نبات کوچولو جواب داد: «من میتوانم، ولی فکر میکنم این پرگار ضربه مغزی شده و دارد بیضی میکشد.»
مادرش با لبخند گفت: «بله دخترم.»
نبات کوچولو پرسید: «پس چرا دیروز من هر چه گشتم شیرینیهایی که شما پنهان کرده بودید را پیدا نکردم!»
نبات کوچولو جارو را گذاشت کنار و گفت: «خب پس فقط سوت میزنم.»
پدر نگاهی به ساعت مچیاش انداخت و با تعجب گفت: «ای وای ساعتم خوابیده.»
نبات کوچولو خیلی آهسته گفت: «باباجان پس بیدارش نکن؛ میروم و از مامان میپرسم»
ارسال نظر در مورد این مقاله