10.22081/poopak.2023.74838

ماجراهای نبات کوچولو

موضوعات

خنده منده

ماجراهای نبات کوچولو

سیدناصر هاشمی

  • دوست نبات کوچولو از او پرسید: «پدرت چه کاره است؟»

نبات کوچولو جواب داد: «کارش مبارزه با حشرات موذی است.»

دوستش گفت: «خوش به حال‌تان؛ یعنی کارخانه‌ی پیف‌پاف دارد؟»

نبات کوچولو خندید و گفت: «نخیر توی منزل ما خیلی پشه و عنکبوت و سوسک پیدا می‌شود، همه را پدرم می‌کشد.»

  • پدر از نبات کوچولو پرسید: «دخترم می‌دانی چینی‌ها به گربه چه می‌گویند؟»

نبات کوچولو کمی فکر کرد و جواب داد: «بله که می‌دانم. می‌گویند "میونگ".»

  • یک روز که پدر آمد خانه، نبات کوچولو دوید جلو و گفت: «بابا این چیه خریدی؟»

بابا جواب داد: «دخترم برایت کدو تنبل خریدم.»

نبات کوچولو گفت: « بیچاره، نمی‌شود بگذاریمش کلاس تقویتی تا کمی زرنگ شود؟»

  • مادر نبات کوچولو به دخترش گفت: «دخترم بیا کمی ریاضی تمرین کنیم نمی‌شود که همیشه بازی کنی. خب بگو ببینم 10 تا سیب داریم من 9 تایش را می‌خورم، چند تا سیب می‌ماند؟»

نبات کوچولو با ناراحتی جواب داد: «مامان خانمی اگر دوست دارید همان یکی را هم بردارید بخورید. همه‌ی سیب‌ها را تنهایی خوردید و به من ندادید؟»

  • نبات کوچولو می‌خواست با پرگار دایره بکشد، ولی نمی‌توانست. پدرش گفت: «دخترم نمی‌توانی دایره بکشی؟»

نبات کوچولو جواب داد: «من می‌توانم، ولی فکر می‌کنم این پرگار ضربه مغزی شده و دارد بیضی می‌کشد.»

  • نبات کوچولو رو به مادرش کرد و گفت: «مامان این درسته که می‌گویند جوینده یابنده است؟»

مادرش با لبخند گفت: «بله دخترم.»

نبات کوچولو پرسید: «پس چرا دیروز من هر چه گشتم شیرینی‌هایی که شما پنهان کرده بودید را پیدا نکردم!»

  • نبات کوچولو مشغول جارو کردن حیاط خانه بود و همان‌طور که جارو می‌کرد سوت می‌زد. مادرش خیلی جدی گفت: «زشت است که دختر موقع کار کردن هی سوت بزند.»

نبات کوچولو جارو را گذاشت کنار و گفت: «خب پس فقط سوت می‌زنم.»

  • نبات کوچولو از پدرش پرسید: «باباجان ساعت چند است؟»

پدر نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و با تعجب گفت: «ای وای ساعتم خوابیده.»

نبات کوچولو خیلی آهسته گفت: «باباجان پس بیدارش نکن؛ می‌روم و از مامان می‌پرسم»

CAPTCHA Image