داستان صوتی
https://radio.eshragh.ir/podcast/legend-of-evergreen-trees/
به مجله خودتان خوش آمدید:
http://poopak.eshragh.ir/
افسانهی درختان همیشه سبز
مترجم: سعید عسکری
وقتی بادهای سرد زمستان شروع به وزیدن کردند، پرندگانی که تابستان را در جنگل گذرانده بودند، از سرما لرزیدند.
کبوترها، طوطیها و گنجشکها به طرف مناطق گرم پرواز کردند. چکاوک [1] هم میان آنها بود. او هنگام پرواز بالش آسیب دید و در جنگلی دورافتاده سقوط کرد.
خوشبختانه، پرندهی کوچک روی برف نرمی فرود آمد. او در جنگل زمستانی گیر افتاد. نه غذایی داشت و نه جایی که در آنجا بماند. چکاوک تصمیم گرفت از درختها کمک بخواهد. او به درخت توس [2]گفت: «ببخشید من سردم است و گرسنه هستم. میتوانید کمکم کنید؟»
درخت توس که به زیبایی خود میبالید و فکر میکرد که از همه زیباتر و بلندتر است، برگهایش را تکانی داد و به چکاوک گفت: «من حوصله ندارم با یک پرندهی کوچک صحبت کنم، برو و من را تنها بذار!»
چکاوک با چشمهای آسیبدیده از بین برفها به سمت درخت بلوط بزرگ رفت.
وقتی به او رسید، گفت: «آیا میتوانید به من کمک کنید؟»
بلوط گفت: «نه! اگر الآن به تو غذا بدهم، در بهار آینده دهها پرنده همراه بچههایشان میآیند که میوههای بلوط من را بخورند!»
چکاوک با ناامیدی کنار درخت بید رفت.
- ممکنه به من غذا یا سرپناهی بدی؟ وگرنه ممکنه مریض بشم!
درخت بید گفت: «من خیلی ناراحتم که اینجا گیر افتادی و دوست دارم بهت کمک کنم، ولی اگر کمکت کنم، تو نمیتوانی یک پرندهی قوی و مستقل باشی!»
چکاوک نگران شد که نکند در این سرما سرپناهی برای خودش پیدا نکند.
ناگهان صدایی گفت: «بیا اینجا پرندهی کوچک! تو میتوانی از میوههای من بخوری!»
چکاوک روی شاخهی درخت ارس [3]پرید و از میوههای خوشمزهی آن خورد.
چکاوک جیک جیکی کرد، از درخت تشکر کرد و گفت: «طعمشان خیلی شیرین و خوب بود!»
بعد هم درخت صنوبر با مهربانی گفت: «بیا و در میان شاخههای سوزنی من پناه بگیر! آنها محکم هستند و تو را از باد و برف حفظ میکنند!»
چکاوک با خوشحالی روی یکی از شاخههای صنوبر یک لانهی زیبا ساخت. بعد هم از صنوبر تشکر کرد و گفت: «اینجا خیلی عالی است و میتوانم از سرما در امان بمانم.»
وقتی هم احساس آرامش و گرما کرد، کمکم خوابش برد.
پرندهی کوچک نمیدانست که یخبندان فرمانروای قدرتمند آن جنگل است و تمام جنگل را زیر نظر دارد.
وقتی که پرندهی کوچک خواب بود، یخبندان از جنگل عبور کرد و با درختان صحبت کرد.
و به آنها گفت دوستان من! از شما انتظار دارم که همه در جنگل از موجودات زندهی دیگر مراقبت کنید، چرا که ما همه عضو این جنگل هستیم.
سپس به درخت توس گفت: «تو خیلی مغرور هستی و به پرندهی کوچک کمک نکردی. برای همین تو را مجازات میکنم، هر زمستان باید برگهایت را از دست بدهی!»
یخبندان دور درخت توس چرخید. ناگهان، تمام برگهای درخت توس زرد شدند و ریختند درخت خیلی خجالت کشید.
سپس به سمت درخت بلوط رفت.
- تو خودخواه بودی و وقتی کسی به کمک نیاز داشت، میوههای بلوط خودت را به او ندادی. به عنوان مجازات، تو هم باید هر زمستان برگهایت را از دست بدهی!
برگهای درخت بلوط، قهوهای شدند و به زمین افتادند.
یخبندان به طرف درخت بید چرخید و گفت: «تو خودت را دلسوز پرندهی کوچک نشان دادی؛ ولی به او کمک نکردی! برگهای تو هم هر زمستان خواهند افتاد تا یاد بگیری به موقع به دیگران کمک کنی!»
سپس باد سردی وزید و بید از سرما لرزید!
سرانجام، یخبندان به سمت درختهای صنوبر و ارس برگشت و گفت: «شما هر دو وقتی پرندهی کوچک به کمک نیاز داشت، به او کمک کردید! به عنوان پاداش، حتی در زمستان هم برگهای سوزنیتان را از دست نخواهید داد! »
برای همین این درختان در فصل سرما هم همیشه سرسبز و زیبا هستند.
[1] چکاوک پرندهی خوش صدایی است که در جنگل و خارج از شهرها زندگی می کند.
[2] درخت توس یا درخت غان، درختی شبیه صنوبر هست.
[3] درخت ارس همان درخت سرو کوهی است.
ارسال نظر در مورد این مقاله