10.22081/poopak.2023.75212

ماجراهای نبات کوچولو

موضوعات

خنده منده

ماجراهای نبات کوچولو

سیدناصر هاشمی

  • نبات کوچولو سر کلاس دستش را بلند کرد و گفت: «خانم اجازه، آیا می ­شود کسی را به خاطر کاری که نکرده تنبیه کرد؟»

خانم معلم جواب داد: «نخیر دخترم، وقتی کاری انجام ندادی برای چی باید تنبیه شوی؟»

نبات کوچولو نفس راحتی کشید و گفت: «آخیش! خیالم راحت شد؛ چون من تکالیفم را انجام نداده­ام.»

 

  • تولد نبات کوچولو بود. هر کس یک کادو برای نبات کوچولو خریده بود. ناگهان پدرش یک سوییج گذاشت روی میز. نبات کوچولو پرید هوا و گفت: «وای بابا ممنون! برای من ماشین کادو گرفتی؟»

پدرش جواب داد: «کادو چیه دخترم؟ سوییچ ماشین خودم است. گذاشتم این‌جا که بعد از تولدت زحمت بکشی و آن ‌را تمیز کنی.»

 

  • خانم معلم از نبات کوچولو پرسید: «دخترم به نظر تو این کتاب ریاضی که ما می­ خوانیم به چه دردی می­خورد؟»

نبات کوچولو کمی فکر کرد و گفت: «خانم اجازه، می­توانیم با برگه ­هایش، شیشه­ های خانه را تمیز کنیم.»

 

  • مامان آمد داخل اتاق و گفت: «دخترم چرا درس نمی­ خوانی؟»

نبات کوچولو جواب داد: «مامان خیلی گرسنه­ام، نمی­ توانم درس بخوانم.»

مامان رفت و کلی خوراکی آورد. نبات کوچولو همه را خورد. مامان گفت: «حالا که سیر شدی درس بخوان.»

نبات کوچولو گفت: «مامان با شکم پر که نمی ­شود درس خواند.»

 

  • مامان از نبات کوچولو پرسید: «دخترم می‌دانی درازترین شب سال چه شبی است؟»

نبات کوچولو کمی فکر کرد و ناگهان داد زد: «آهان، فهمیدم! شبی که فردایش امتحان ریاضی داشته باشیم.»

 

  • پدر خسته از کار برگشت و مامان برایش کمی پسته آورد. بابا چند عدد پسته خورد و گفت: «مثل این‌که این پسته­ ها نم کشیده. انگار توی آب بوده.»

ناگهان نبات کوچولو گفت: «نه باباجان، توی آب نبود. من نمک­هایش را لیس زدم؛ چون مامان گفته بود پسته ها را نخور برای باباست.»

 

  • نبات کوچولو زنگ زد منزل معلم‌‌‌شان و گفت: «سلام خانم معلم، صبح‌تان بخیر.»

خانم معلم با خواب آلودگی گفت: «دختر گلم ولی الآن ساعت دوازده شب است، نه صبح.»

نبات کوچولو خندید و جواب داد: «می­دانم خانم، ولی امروز صبح یادم رفت "سلام و صبح بخیر" بگویم خواستم الآن جبران کنم.»

 

  • مامان داشت به نبات کوچولو دیکته می­گفت: «بابا آب داد، بابا نان داد، بابا از کار برگشت، بابا ... »

ناگهان نبات کوچولو گفت: «مامان، بابا خسته شد، بقیه کارها را شما انجام بده.»

 

  • پدر از نبات کوچولو پرسید: «دخترم یک سؤال؛ وقتی می‎ گوییم "کاری از دست شما ساخته نیست" یعنی چه؟»

نبات کوچولو کمی فکر کرد و گفت: «یعنی باید آن کار را با پای‌‌مان انجام دهیم.»

CAPTCHA Image