آینهها
نقشهی ایران
حانیه اکبرنیا
آقای شیخی نیامده، سلام کرد و گفت:
- دفترها باز! بگذارید روی میز! میخواهم تکالیفتان را بررسی کنم.
تکلیف، کشیدن نقشهی ایران بود. آقای شیخی به جدیت و سختگیری معروف بود. همهی بچههای مدرسه از او میترسیدند؛ از جمله عباس که آنروز خیلی نگران بود؛ چون نمیدانست چگونه نقشهی ایران را بکشد و تکلیفش را انجام نداده بود.
- امید، تونستی نقشه را بکشی؟
- آره، ایناهاش! خوب شده؟
- همین؟ اگر اینجوری بود که من بهتر نقاشی میکردم!
عباس سرش را به عقب برگرداند تا نقشههای دوستان دیگر خود را ببیند. وقتی دید ایران را چهقدر بد کشیدهاند، با خودش گفت: «چه اشتباهی کردم! کاش من هم کشیده بودم! هر چه بود از اینها بهتر میکشیدم.»
آخر عباس از کودکی به نقاشی علاقه داشت و استعداد خوبی هم در این کار داشت.
معلم به میز عباس رسید.
- هنوز دفترت را باز نکردی عباس؟ زود باش دیگه!
عباس که از ترس زبانش بند آمده بود سرش را بالا برد، به چشمان برافروخته و زلزدهی آقای شیخی نگاه کرد و گفت: «آقا اجازه! من نقشه را نکشیدم!»
- بله؟! تکلیفت رو انجام ندادی؟ مگر نگفتم هیچ بچهای بدون تکلیف نباشه!
آقای شیخی ترکهاش را درآورد و گفت: «دستت را بالا بگیر.» و محکم به کف دستش زد. عباس سعی کرد گریه نکند. دستش را از درد زیر بغل گرفت و گفت: «آقا ببخشید! خواهش میکنم تا فردا به من مهلت بدهید تا نقشه را بکشم و برایتان بیاورم. قول میدهم.»
آقای شیخی که اصرار عباس را دید راضی شد.
*
عباس شب در خانه نقشهای منظم و دقیق کشید و آن را خیلی تمیز و زیبا رنگآمیزی کرد. او که قبلاً با تعلیمات پدرش زبان فرانسه را آموخته بود، نقشهاش را به زبان فرانسه علامتگذاری کرد.
عباس نقشه را پیش پدرش برد. پدرش با دقت به نقشه نگاه کرد و گفت: «آفرین عباس! چهقدر قشنگ کشیدی! فقط نقشهات یک اشکال دارد!»
- چه اشکالی بابا؟
- دریای پایین نقشه همهاش دریای عمان نیست. اسم این قسمت خلیج فارس است.
- عباس گفت: «چشم درستش میکنم.»
روز بعد وقتی آقای شیخی به کلاس آمد، عباس با خوشحالی نقشهاش را به او نشان داد.
آقای شیخی یک نگاه به نقشه کرد و یک نیم نگاه به عباس و پرسید: «این را خودت کشیدهای؟»
عباس که خیال میکرد حسابی کولاک کرده، با خوشحالی گفت: «بله.»
هنوز بله گفتن عباس تمام نشده بود که ...
- شترررق! نقشه نمیکشی هیچ! دروغ هم میگویی!
عباس گریهاش گرفت و گفت: «دروغ نمیگویم آقا. بخدا خودم کشیدهام.»
آقای شیخی گفت: «میخواهی من را گول بزنی پسرجان؟ این کار، کار خودت نیست! دادهای بزرگترهایت کشیدهاند.»
- نه آقا، خودم کشیدم. میخواهید دوباره جلوی شما بکشم.
معلم برگهای به او داد. عباس شروع به کشیدن نقشه کرد. با صدای زنگ تفریح، کار عباس هم تمام شد. نزد معلم خود رفت و نقشه را به او نشان داد.
چند قطره عرق روی پیشانی آقا معلم پیدا شد. چشمانش از تعجب گرد شده بود. یک نگاه به عباس می کرد و نیم نگاهی به نقشه. با صدای آرامتری گفت: «راستی راستی خودت کشیدی؟ آفرین! مرا ببخش که حرفت را باور نکردم.»
عباس سحاب، متولد ۳ دی ۱۳۰۰ در روستای فم در شهرستان تفرش (درگذشت ۱۴ فروردین ۱۳۷۹ خورشیدی در تهران)، جغرافیدان و نقشهنگار (کارتوگراف) برجستهی ایرانی است. از او به عنوان بنیانگذار دانش نقشهنگاری به شیوهی نوین در ایران یاد میشود. عباس سحاب همچنین بنیانگذار مؤسسهی جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب است. مؤلف، نقشهنگار و ناشر صدها اطلس و نقشه از ایران، کشورهای خاورمیانه، خلیجفارس است. او با ابداع سبکی نوین در طراحی و ترسیم نقشههای جغرافیایی به عنوان یکی از نقشهنگاران صاحب سبک در دنیا مطرح شد و پدر علم جغرافیای ایران نام گرفت.
ارسال نظر در مورد این مقاله