10.22081/poopak.2024.75677

ماجراهای قندک و نبات کوچولو

موضوعات

ماجراهای قندک و نبات کوچولو  

 

سیدناصر هاشمی

  • پدر روز اول عید دوستش را دعوت کرد خانه‌ی‌شان. بعد از کمی صحبت گفت: «شیرینی بخور، چرا نمی­خوری؟»

دوستش گفت: «خیلی ممنون، یکی خوردم.»

ناگهان نبات کوچولو گفت: «سه تا خوردید، ولی اشکال ندارد یکی دیگر هم می­توانید بخورید!»

 

  • آقایی آمد زنگ خانه را زد. قندک رفت دم در. آقا گفت: «تصمیم گرفتیم تا اول عید، در محله یک استخر درست کنیم. محتاج کمک­های مردمی هستیم. شما کمکی می­کنید؟»

قندک رفت داخل خانه و یک لیوان آب آورد و گفت: «این هم کمک من برای آب استخر.»

 

  • پدر پیراهن تازه­ای برای عید خریده بود و با کلی ذوق و شوق به بچه­ها نشان داد. نبات کوچولو گفت: «مبارک است باباجان، ولی عین روبالشی­های خدابیامرز مادربزرگ است.»

 

  • نزدیک عید بود و همه داشتند در خانه‌تکانی به مادر کمک می‌کردند. ناگهان قندک گریه‌کنان از اتاقش آمد بیرون. پدر پرسید: «پسرم چرا گریه می­کنی؟»

قندک جواب داد: «داشتم قفس قناری را تمیز می­کردم که ناگهان قناری ناپدید شد.»

پدر پرسید: «پسرم با چی داشتی تمیز می­کردی؟»

قندک با گریه گفت: «با جاروبرقی.»

 

 

  • احمدآقا از قندک پرسید: «پسرم چرا آجیل نمی­خوری؟»

قندک جواب داد: «بابام گفته هیچی نخورم.»

احمد آقا با تعجب پرسید: «چرا پسرم؟»

قندک جواب داد: «چون بابام گفته اگر این‌جا چیزی بخوریم احمدآقا می‌آید خانه‌ی­مان و سه برابرش را می­خورد.»

 

  • نبات کوچولو و قندک روز اول عید رفتند پیش مادر و گفتند: «مامان ما حال‌مان خیلی بد است.»

مادر بچه­ها را نگاه کرد و پرسید: «وا ... چرا؟ چیزی می­خواهید برای‌تان بیاورم؟»

نبات کوچولو گفت: «هیچی نمی­خواهیم. فقط بگوید آجیل­ها را کجا قایم کردید؟»

 

  • توی تعطیلات عید، خانواده برای اولین بار سوار هواپیما شدند. وسط راه قندک رفت دست‌شویی، وقتی برگشت دید نبات کوچولو صندلی او را گرفته. با تعجب گفت: «آبجی چرا جای مرا گرفتی؟»

نبات کوچولو نگاهی به قندک انداخت و گفت: «اِ ... فکر کردم پیاده شدی!»

 

  • روز اول عید قندک رفت پیش مادرش و گفت: «مامان این درست است که می­گویند: جوینده یابنده است؟»

مادرش با لبخند گفت: «بله پسرم.»

 قندک گفت: «پس چرا دیروز من و خواهرم هر چه گشتیم شیرینی­های عید را پیدا نکردیم؟!»

CAPTCHA Image