آتشسوزی در محدودهی کانگورو
ریحانه آبشاهی
در جنگلِ حیوانات زنگِ آتشنشانی به صدا درآمد. کانگوروی آتشنشان از جایش پرید. ماشین آتشنشانی با کلاه بیقبیقی بوقبوقیاش راه افتاد؛ بیییق بوووق... کانگورو به آمبولانس تلفن کرد و گفت: «در محدودهی من آتشسوزی شده.»
آمبولانس فوری حرکت کرد؛ جیییغ جوووغ...
وقتی رسیدند جوجهکلاغ بالبالزنان داد زد: «توی لانه گیر کردم. کوچولوئم. نمیتوانم پرواز کنم. قار!»
شیلنگِ ماشین باز شد. ماشینِ آتشنشانی بوتههای پایین درخت را که آتش گرفته بود، آبپاشی کرد. کانگورو ماسک زد و بدو بدو از نردبانِ ماشین بالا رفت. روی درخت به جوجهکلاغ گفت: «سلام قشنگ جان! نترس، من اینجام.» و یک ماسک روی صورتِ جوجهکلاغ گذاشت. بعد توی کیسهی شکمش گذاشت و به آمبولانس بردش. کانگورو رفت. جوجه با قار و قار گفت: «مامانم را میخواهم.»
لکلکِ پرستار نازش کرد و گندمک خوشمزه بهش داد.
ماشین آتشنشانی همه جا را آبپاشی میکرد. یک ذره بعد کانگورو آمد. تندی مامانکلاغ که بیهوش بود را توی آمبولانس گذاشت. جوجه جیغ کشید: «مامانم چی شده؟ خوبش کنید.»
لکلکِ پرستار به کلاغه سِرُم زد. چشمِ مامانکلاغ باز شد. جوجه مامانش را بغل کرد و گفت: «چرا اووف شدی؟»
کلاغه گفت: «میخواستم آب بخورم. یک آدم کنار برکه آتش درست کرده بود. بعدش رفت. خواستم روی آتش آب بریزم. دودش زیاد بود. پَر زدم؛ اما نتوانستم خوب پرواز کنم. همه جا مثل خودم سیاه و چشمم بسته شد. وقتی باز کردم، شما را دیدم.»
کانگورو دستهایش را به هم کوبید و گفت: «باز هم آدمها!» بعد به جوجه که ترسیده بود، چشمک زد و گفت: «با گردش مخصوص چهطوری؟»
آنوقت سوار ماشین آتشنشانی شدند؛ بیییق بوووق...
آمبولانس دنبالشان گاز داد؛ جیییغ جوووغ...
جوجه خندید و گفت: «قااار! وقتی بزرگ شدم «هم» آتشنشان میشوم «هم» پرستار.»
بعدش همانطور که قار و قار میخندید، گفت: «جنگلبان هم میشوم.»
کانگورو خندید. صدای خندهیشان توی بلندگوی آتشنشانی پیچید.
آیا شما به طبیعت علاقه مند هستید؟
شما برای حفظ طبیعت و جلوگیری از آتش سوزی
درختان چه کاری انجام می دهید؟
ارسال نظر در مورد این مقاله