آینه‌ها

خانه‌ی دوست کجاست؟ 

حانیه اکبرنیا

بهزاد مشغول تماشای فیلم بود که بهاره خواهر کوچکترش با دفتر و خودکارش پیش او آمد: «داداشی؟» 

بهزاد که تمام حواسش به دیدن فیلم بود، بدون این‌که سر خود را برگرداند گفت: «چیه؟» 

بهاره گفت: «می‌شه کمی در نوشتن انشایم کمکم کنی! مانده‌ام چه بنویسم.»

بهزاد که محو تماشای فیلم بود، گفت: «چرا ماندی؟ انشا که چیزی نیست برو یک چیزی بنویس دیگر!»

بهاره گفت: «هر چه‌قدر فکرکردم نتوانستم! تو را به خدا کمکم کن!»

بهزاد گفت: «مگر باید راجع چی بنویسی؟»

بهاره با نگرانی گفت: «باید درباره‌ی یکی از شاعران معاصر انشا بنویسم. خیلی از شاعران را نمی‌شناسم چه برسد به این‌که بخواهم درباره‌‌ی‌شان انشا هم بنویسم. اه اینم شد موضوع آخه!»

بهزاد رو به بهاره کرد و گفت: «اتفاقاً با انشا نوشتن کلی چیزی یاد می‌گیری. بیا همین فیلم را با هم ببینیم. برای نوشتن انشایت کمکت می‌کند!»

بهاره با خوش‌حالی گفت: «آخ جان! جدی می‌گی؟ یعنی ببینم می‌توانم انشایم را بنویسم! مگر چه فیلمی داری می‌بینی؟»  

بهزاد گفت: «فیلم خانه‌ی دوست کجاست.»

بهاره گفت: «درباره‌ی چی هست؟»

بهزاد گفت: «درباره‌ی دو هم کلاسی است که دفتر یکی پیش دیگری جا مانده و باید خانه‌ی او را پیدا کند و دفترش را به او برگرداند تا تکالیفش را انجام دهد؛ اما هیچ نشانی از خانه‌ی او ندارد. از آن‌طرف، اگر دفتر به دست دوستش نرسد از مدرسه اخراج می‌شود.»

بهاره اخمی کرد و گفت: «همین؟ داداش من را سر کار گذاشتی؟ خب چه ربطی به موضوع انشای من دارد؟» 

بهزاد خندید و گفت: «نه، سر کار چیه! اسم فیلم از یکی از شعرهای سهراب سپهری گرفته شده است.»

بهاره کمی فکر کرد و گفت: «سهراب سپهری؟ همان شاعر آب را گل نکنیم؟»

بهزاد گفت: «آره دقیقاً! سهراب هم شاعر بود، هم نقاشی می‌کرد. تعداد زیادی کتاب از او چاپ شده است و تابلوهای نقاشی زیادی کشیده است.» 

بهاره با تعجب گفت: «چه‌قدر منم نقاشی کردن را دوست دارم. از بچگی نقاشی می‌کرده؟»

آره، سهراب از کودکی به نقاشی خیلی علاقه داشته و در همین رشته هم در دانشگاه درس می‌خواند. برای همین هم هست که در بیش‌تر اشعارش اشاره به نقاشی دارد. مثلاً در بخشی از همین شعری که اسم فیلم است، می‌گوید: از خواب خدا سبزتر است، یا پرهای صداقت آبی است و... 

بهاره که تند تند داشت در دفترش چیزی یادداشت می‌کرد، گفت: «اسم کتاب‌هایش را می‌توانی بگویی؟ »

او مجموعه شعرهایش را یک‌جا در مجموعه‌ای با عنوان هشت کتاب به چاپ رسانده است. من یک جلد از این کتاب را در کتاب‌خانه‌ام دارم.»

بهاره گفت: «پس بده من بخوانمش! راستی بهزاد آخر فیلم چه می‌شود؟ دفتر را به دوستش رساند؟»

بهزاد خنده‌ای کرد و گفت: «نه، خانه‌ی دوستش را پیدا نمی‌کند. در شعر، سهراب هم دنبال خانه‌ی دوست می‌گردد و فقط نشانی می‌دهد. در آخر شعر هم با همین سؤال: «خانه‌ی دوست کجاست؟» تمام می‌شود.»

بهاره که گیج شده بود، گفت: «یعنی دوستش از مدرسه اخراج می‌شود؟» 

بهزاد گفت: «باید خودت فیلم را تا آخرش ببینی!»

CAPTCHA Image