10.22081/poopak.2024.75987

کیه کیه در می زنه

قصه‌های کهنه و نو - 1

مجیدملامحمدی

کیه کیه در می‌زنه؟

باران داشت می‌بارید. جَر و جَر و جَر. هم در روستای کوه دراز؛ هم روی خانه‌ی ننه هاجر. ننه هاجر دیگر پیر شده بود و در خانه‌ی خود تنها زندگی می‌کرد. شب بود که در خانه‌اش به صدا درآمد.

- کیه کیه در می‌زنه، در رو به لنگر می‌زنه؟!

 بزبزقندی بود با سه‌تا از بچه‌هایش شنگول و منگول و حبه‌ی انگور. ننه هاجر به آن‌ها جا داد. چون اتاقش گرم و نرم بود. کرسی‌اش هم روبه‌راه. در هوای سرد چه جایی بهتر از خانه‌ی ننه هاجر.

 دوباره در به صدا درآمد. ننه هاجر در را باز کرد. آقاکلاغه بود که خیس باران شده بود. ننه به او هم جا داد. مهمان بعدی خاله‌گنجشکه بود و شوهرش و بچه‌هایش. بعد هم آقاگاوه و دنبال او عموهاپ‌هاپو.

 ننه هاجر داشت برای مهمان‌هایش چای می‌ریخت که گرگ پشمالو رفت پشت پنجره و زل زد به داخل اتاق ننه هاجر. بعد با خودش گفت: «وای پیدای‌شان کردم. بزبزقندی و بچه‌های تپل مپلش را.»

دست‌های سفیدش را به هم مالید و آب دهانش را یک‌جا قورت داد. اما یادش آمد که سردش است و جایی برای خوابیدن ندارد. الآن فقط بهترین چیز برای او یک اتاق گرم و نرم بود و چه جایی بهتر از خانه‌ی ننه هاجر.

گرگ پشمالو در نزد و با خودش گفت: «ننه هاجر و مهمان‌هایش از من می‌ترسند. خدایا توبه!»

 توبه از چی؟! از قدیم گفتند توبه‌ی گرگ مرگ است. گرگ پشمالو نشست پشت در. سردش بود دست‌هایش را ها کرد و به این‌طرف و آن‌طرف خیره شد.

یادش آمد که همه‌ی حیوان‌ها از او دلِ خوشی ندارند. دمش را گذاشت روی کولش، راه افتاد که برود.

- کجا کجا گرگ پشمالو؟

 گرگ پشمالو برگشت و با تعجب زل زد به ننه هاجر.

- بیا... بیا جانم... تو هم به خانه‌ی من بیا. اما یادت باشد که مهربان باشی و به کسی نگاه چپ نیندازی.

 گرگ پشمالو اول شرمنده شد. بعد خندان و رقصان پا به خانه‌ی ننه هاجر گذاشت. اولش حیوان‌ها ترسیدند و لرزیدند. اما با حرف‌های مهربانانه‌ای که ننه هاجر زد ترس‌شان ریخت.

ننه هاجر گفت: «گرگ پشمالو به خانه‌ی ما پناه آورده، از سرما از باران، من هم همان‌طور که به شما جا دادم، به او هم جا دادم. به شرط این‌که همه با هم مهربان باشید.

آن شب همه با هم مهربان بودند. گرگ پشمالو حرف بدی نزد، فکر بدی هم نکرد. فقط وقتی که خوابید یادش آمد که خیلی گرسنه است. به نظر شما او برای شکم گرسنه‌ی خود چه فکری کرد؟

توی فکر بود که صدای زنگ موبایلش بلند شد.

- بع ع ع ع ع!

گرگ پشمالو دستپاچه شد چون موبایلش را توی جورابش مخفی کرده بود. ننه هاجر فوری پرسید: «کی بود چی بود؟ صدای بع بع کی بود؟»

مهمان‌ها هاج و واج به هم خیره شدند. آن‌ها اصلاً نفهمیدند که صدای بع بع ببعی از گوشی گرگ پشمالو بود.

این قصه ادامه دارد...

CAPTCHA Image