10.22081/poopak.2024.75996

مهمان های پچ پچی

داستان منظوم

                                                 مریم زرنشان

مهمان‌های پچ پچی

مریم زرنشان

در فصل پاییز و زمستان

تنهایی‌ام خیلی زیاد است

نه سار می‌بینم نه گنجشک

هم صحبتم هوهوی باد است

 

 ای کاش می‌شد در دل من

گنجشک‌ها لانه بسازند

یک دسته سار کوچک و فرز

بر شانه‌ام خانه بسازند

 

با آرزوهای قشنگم

خوابیده بودم توی سرما

اصلاً نفهمیدم چه‌طوری

فصل بهار آمد به این‌جا!

 

یک دسته سار خسته از راه

بر شانه‌های من نشستند

با پچ‌پچ بال و پر خود

قفل سکوتم را شکستند

 

با این همه مهمان زیبا

تنهایی‌ام یک‌دفعه پر زد

چشمان من خندید از شوق

خوش‌بختی‌ام تق تق به در زد

 

با توت‌های نرم و شیرین

کردم پذیرایی از آن‌ها

گفتم: شما خانه بسازید

برشاخه‌های من همین‌جا

 

وقتی اجازه دادم آن‌ها

شادی‌کنان فوری پریدند

با هم به سرعت جمع کردند

هر جا که چوب ریز دیدند

 

با چوب‌های ریز و پوشال

آماده شد یک لانه‌ی گرم

درخانه‌ی‌شان هم توت پر شد

هم فرشی از جنس پر نرم

 

حالا که من همسایه دارم

خوش‌حال هستم بی‌نهایت

گفتم به سار مادر امروز

قربان شکل جوجه‌هایت!

 

آری درخت توت هستم

در پای کوهی ریشه دارم

هر شاخه‌ام سبز است و پر بار

من سفره‌ی گنجشک و سارم!

CAPTCHA Image