10.22081/poopak.2024.76019

تفنگ آب‌پاش

ماجراهای من و پول‌هام

بخش دوم: تفنگ آب‌پاش

                                                        مرضیه قلی‌زاده

خب! یاد گرفتم هر شنبه که از پدر پول توجیبی می‌گیرم، بخشی از پولم را برای نیازهای ضروری کنار بگذارم و بخشی را پس‌انداز کنم.

همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت تا این‌که یک روز با مادر برای خرید به فروشگاه بزرگی رفتیم. در فروشگاه، مادر به لیستی که در دستش بود نگاه می‌کرد، و از قفسه‌ها، وسایل مورد نیازش را برمی‌داشت.

وقتی از کنار قفسه‌ی آخر که اسباب‌بازی بود، رد می‌شدیم؛ چشمم به یک تفنگ آب‌پاش بزرگ خورد. از همان که دوستم مانی داشت. خودش است! همین را می‌خواهم.

مادر گفت که چون تازه برایم خمیربازی خریده است، فعلاً از اسباب‌بازی خریدن خبری نیست؛ اما یک راه‌حل هم داشت. این‌که تفنگ آب‌پاش را بخرم و در خانه پولش را از قلکم به مادر بدهم.

قبول کردم. من باید آن تفنگ را می‌خریدم، تا وقتی با مانی آب‌بازی می‌کردم، کم نیاورم. به خانه که رسیدیم، مادر پول تفنگ آب‌پاش را از قلکم برداشت. در واقع می‌شود گفت تقریباً تمام پول قلکم را!

خیلی ناراحت شدم. پس اسکوتر برقی؟

مادر که دید غمگینم، گفت: «باید برای پس‌اندازت برنامه‌ریزی کنی. تو یک تفنگ آب‌پاش کوچک‌تر داشتی و می‌توانستی با همان بازی کنی. یک ضرب‌المثل چینی می‌گوید یک خانه‌ی کوچک همان‌قدر شادی‌آور است که یک خانه‌ی بزرگ!»

داشتم به معنی ضرب‌المثل چینی فکر می‌کردم که مادر دست گذاشت روی شانه‌ام و گفت: «حالا برو یک قلم و کاغذ بیاور تا عکس اسکوتربرقی را بکشم، بچسبان روی قلکت، تا یادت بماند برای چه پس‌انداز می‌کنی.»

*

خب می‌بینید، این هم درس دومی بود که یاد گرفتم.

«برای پس‌اندازم برنامه‌ریزی کنم و هدف داشته باشم.»

CAPTCHA Image