داستان منظوم
قایق نجات
مریم زرنشان
تاب میخوردم تاب
روی شاخه در باد
کفشدوزک خانم
توی برکه افتاد
برگم و از شاخه
توی آب افتادم
کفشدوزک را زود
من نجاتش دادم
خیس بود و از ترس
طفلکی میلرزید
حال او جا آمد
زیر نور خورشید
تا کنار خشکی
بردم او را آسان
گفت: خیلی ممنون
از تو ای قایقجان!
یک قطار براق
توی خشکی دیدم
حال آنها را من
تک به تک پرسیدم
همه دعوت بودند
توی یک مهمانی
آنطرف در برکه
جشن گلافشانی
گفتم: این هم قایق
زود باشید حالا
من شما را فوری
میبرم تا آنجا
روی برکه آرام
تاب میخوردم تاب
با مسافرهایی
ریزنقش و شاداب
قورباغه از دور
جست زد توی آب
وای گیر افتادم
من میان گرداب!
توی پیچ موجی
دور خود چرخیدم
ناگهان من از دور
سبزهزاری دیدم
رد شدم با جرئت
از میان امواج
آب من را میبرد
سمت یک برگ کاج
از کنار برکه
رفتم آرام آرام
مورها میخواندند
یکصدا دیم دیم دام
میهمانی رفتند
خوش وخندان با هم
نشد حتی یک مو
از سرِ آنها کم
برگ زردی هستم
مهربان و شادان
هم خودم یک قایق
هم خودم قایقران
ارسال نظر در مورد این مقاله