خنده منده
ماجراهای قندک و نبات کوچولو
سیدناصر هاشمی
- خانم معلم سر کلاس از دانشآموزها پرسید: «بچهها اگر آب را هدر بدهیم و اسراف کنیم چه میشود؟»
قندک دستش را بلند کرد و سریع جواب داد: «خانم اجازه، از پدرمان کتک میخوریم.»
- نبات کوچولو با خانواده به شمال رفته بود. بعد از برگشت، خانم معلم از او پرسید: «نبات خانم، این چند روز کجا بودی؟»
نبات کوچولو جواب داد: «خانم اجازه، مجبور شدیم برویم شمال، چون مادربزرگمان خیلی دوست داشت برود شمال.»
خانم معلم لبخندی زد و گفت: «خب به سلامتی. به مادربزرگ خوش گذشت؟»
نبات کوچولو جواب داد: «نخیر خانم؛ چون ما رفتیم شمال، ولی یادمان رفت مادربزرگ را با خودمان ببریم.»
- پدر که مشغول درس پرسیدن از دخترش بود، گفت: «خب دخترم، بگو ببینم چرا باید محیط زیست را تمیز نگه داریم؟»
نبات کوچولو کمی فکر کرد و جواب داد: «محیط زیست را باید تمیز نگه داریم تا هر وقت خوراکیهایمان افتاد روی زمین با خیال راحت آنها را برداریم و بخوریم.»
- قندک به دوستش گفت: «میدانستی من بعضی مواقع مهندس میشوم؟»
دوستش جواب داد: «جدی میگویی؟ چه موقع مهندس میشوی؟»
قندک جواب داد: «هر وقت که پدرم بخواهد زبالهها را بگذارد بیرون به من میگوید: مهندسجان این زبالهها را میگذاری دم در؟»
- زنگ تفریح قندک یک پرتقال دست گرفته بود و پوست آن را میکند و روی زمین میانداخت. خانم معلم، ناراحت شد، رفت جلو و به قندک گفت: «پسرجان میدانی من چرا هیچ وقت پوست پرتقال را نمیاندازم زمین؟»
قندک گفت: «چون شما همهی میوهها را با پوست میخورید.»
- قندک رو کرد به نبات کوچولو و گفت: «آبجی چند روز دیگه روز معلم است، چه کار کنم که خانم معلممان غافلگیر شود؟»
نبات کوچولو جواب داد: «اینکه کاری ندارد. شماره پای خانم معلمتان را بپرس بعد برایش روسری هدیه بگیر.»
- همهی خانواده ، برای دیدن حیوانات رفته بودند باغ وحش. ناگهان نبات کوچولو چشمش به یک گورخر افتاد. رو کرد به قندک و گفت: «ببین داداش، این حیوان چهقدر تنبل است، حوصله ندارد برود پیژامهاش را عوض کند. همینطور آمده جلوی مردم.»
ارسال نظر در مورد این مقاله