نخود باهوش
من یک نخود سیاهم
در کیسهی نخودها
با اینکه بینِشانم
هستم همیشه تنها
شادند و جمعشان جمع
گرمِ بگو بخندند
رنگ سیاه من را
اصلاً نمیپسندند
دیروز مثل هر روز
درکیسه میدویدند
هرچه سلام کردم
آنها نمیشنیدند!
در پاسخ سلامم
اول سکوت کردند
بعداً مرا با اخم
از کیسه شوت کردند!
یک مرتبه سرم خورد
محکم به کنج دیوار
هرچه که دور من بود
چرخید دورم انگار!
تا چشم باز کردم
تنها شدم دوباره
با فکر خود رسیدم
آخر به راه چاره!
در مغز من چراها
هی می شدند تکرار
گفتم: بلند شو زود
از غصه دست بردار!
آزاد بودم آنروز
قل خوردم وپریدم
گشتی زدم به هر سو
دنیای تازه دیدم
دیدم که موش موشک
درگوشه ای نشسته
چرخ سه چرخهی او
در رفته و شکسته
فوری شدم برایش
یک چرخ گرد و پر باد
موشی رسید خانه
از غصهها شد آزاد
رفتم میان دفتر
گل تشنه بود در دشت
(ب) نقطهاش کجا بود؟
دنبال نقطه می گشت
گفتم: سلام جانم
من شکل نقطه هستم
یک دور چرخ خوردم
در زیر (ب) نشستم
(ب )رفت پیش یک (آ)
جاری شدند چون آب
گل آب خورد و خندید
شد دشت سبز وشاداب
با غول نا امیدی
آمادهام بجنگم
گرچه نخود سیاهم
با هوشم و زرنگم!
مریم زرنشان
ارسال نظر در مورد این مقاله