دوستانه
هیچوقت ناامید نشو
مهدیس حسینی
کارشناس روانشناسی بالینی
امروز زنگ علوم به عنوان آزمایش قرار بود ماشین بادکنکی درست کنیم و من میخواستم بالاترین نمرهی کلاس را بگیرم .
هر کسی برای خودش از خانه لوازم مورد نیازش را آورده بود. در تمام زنگ تفریحها صحبت از این بود که چه کسی میتواند بهترین ماشین بادکنکی را بسازد.
من فکر کردم که با یک تکه کارتون به عنوان بدنه ماشین میتوانم سرعت بیشتری به ماشینم بدهم .
در دلم اضطراب داشتم که نتوانم موفق شوم و ماشین بادکنکیام را بسازم .
زنگ خورد و همه به کلاس رفتیم. هرکس با وسایلش سرگرم ساختن ماشین خودش بود، من هم دست به کار شدم .
تکهی کارتون را برش زدم و چرخهای ماشین را بین دو لایه مقوا قرار دادم.
خیلی هیجان داشتم .
نی و بادکنک را بالای آن وصل کردم و به نظرم رسید که کارم فوقالعاده شده است .
به فرهاد نگاه کردم که کار ساختن ماشینش تمام شده بود و مشغول امتحان کردنش بود، بادکنک ماشینش را باد کرد و بعد هم اجازه داد ماشین به حرکت در بیاید. ماشینش به راه افتاد و با سرعت حرکت کرد.
من هم برای اینکه از او عقب نمانم چرخهای ماشین را به سرعت وصل کردم و شروع به باد کردن بادکنک کردم.
اما وقتی ماشین را روی زمین قرار دادم تا به سرعت حرکت کند ماشینم خیلی لاکپشتی شروع به حرکت کرد.
بادکنک را دوباره باد کردم. ایندفعه از نوبت قبل هم کمتر به جلو حرکت میکند. فرهاد از آنسوی کلاس فریاد زد: «ماشین مرتضی را نگاه کنید. از لاکپشت هم آرامتر حرکت میکند.»
اهمیتی ندادم و دوباره امتحان کردم.
و از محکم بودن بادکنک به ماشینم مطمئن شدم. ماشین را روی زمین گذاشتم میخواستم بدانم کجا اشتباه کردهام. آقای معلم به تکتک بچهها سر میزد و به ماشینهای بادکنکیشان نمره میداد.
جای چرخها را تغییر دادم و دوباره امتحان کردم، ویییییییژ ماشینم با سرعت زیاد به آن سوی کلاس میرفت.
محمد گفت: «آفرین پسر! چهکار کردی که ماشینت سرعتش خوب شد؟»
آقای معلم به من نزدیک شد و گفت: «آفرین مرتضی! من دیدم که تو چندبار چرخ ماشینت را جابهجا کردی و ایرادت را پیدا کردی و از تلاش کردن ناامید نشدی، من به تو افتخار میکنم.»
من خیلی خوشحال شدم که توانستم با تلاش موفق شوم.
*
بچههای عزیزم شما چهطور اگر قرار باشید کاری را انجام دهید آیا خیلی زود ناامید میشوید یا مثل مرتضی دست از تلاش کردن بر نمیدارید؟
ارسال نظر در مورد این مقاله