ایران زیبا
گوزن مغرور
بیژن شهرامی
گوزن تشنهاش بود و بوی دلانگیز آب او را به سمت جنگل بزرگی که در دامنهی کوه بود، میکشاند. به چشمه که رسید اول یک دل سیر آب خورد، بعد هم ایستاد و در آب زلالش به خودش نگاه کرد.
مدتها بود که در چشمهای به آن زلالی خودش را ندیده بود به همین خاطر با دیدن شاخهایش که حسابی رشد کرده و بالا رفته بودند، احساس غرور کرد و با خودش گفت: «این شاخ نیست، تاجی است که روی سرم است و خودم از آن بیخبرم! اصلاً چه معنی دارد شیر سلطان جنگل باشد!؟ این من هستم که تاج دارم و باید رئیس ساکنان جنگل باشم!»
گوزن که باورش شده بود حیوان خیلی مهمی است شاخهایش را در آب چشمه فرو برد تا تمیز و براق شوند بعد هم در حالی که سینهاش را جلو داده و مغرورانه قدم برمیداشت به سمت جنگل رفت تا خودش را به عنوان سلطان جنگل به همگان معرفی کند!
او همینطور که جلو میرفت، یکدفعه از دور مرد صیادی را دید که پاورچین پاورچین به سویش میآید. یکدفعه ترس برش داشت و نگاهی به کوه و نظری به جنگل انداخت!
از بین آن دو، جنگل برای مخفی شدن جای مناسبتری به نظر میرسید. به همین خاطر مثل برق و باد به داخل آن پرید و از تیررس صیاد دور شد.
کمی که جلو رفت یکدفعه سرجایش میخکوب شد، دور و برش را که نگاه کرد فهمید شاخهایش به شاخههای در هم و برهم درختان گیر کرده و از حرکت بازمانده است.
اول فکر کرد میتواند به راحتی برود و به راهش ادامه بدهد؛ اما هر چه تقلا کرد کمتر نتیجه گرفت.آنجا بود که فهمید بیخودی مغرور شده است و به چیزی دل بسته که حالا مایه گرفتاریاش شده است!
***
در استان چهار محال و بختیاری و نزدیکی شهر زیبای چلگرد، روستایی به نام دیمه وجود دارد که همه ساله گردشگران زیادی به دیدن چشمهاش میروند.
آب این چشمه که از زردکوه میآید بسیار زلال ، خنک و تمیز است و به عنوان یکی از بهترین آب معدنیهای جهان به کشورهای دیگر صادر میشود.
کبک، روباه و گرگ از جمله حیواناتی هستند که از آب این چشمه معدنی مینوشند.
ارسال نظر در مورد این مقاله