داستان منظوم
مریم زرنشان
برهی کُت حنایی
برهای پر پشم بودم
توی صحرا میدویدم
صبحها همراه گله
در علفها میچریدم
ناگهان یک روز آمد
پیش ما مرد غریبی
توی دستش دیده میشد
قیچی تیز و عجیبی
قیچی تیز و عجیبش
هی قچ و قچ رفت و برگشت
بع بع ما موج میزد
تند و لرزان در دل دشت
چشمهایم خیس شد زود
ناگهان لرزید پایم
بعبع من گیر افتاد
در نمیآمد صدایم!
با تعجب دیدم اما
دوستانم را چه شادند
بی کُت پشمی دوباره
فرز و چابک مثل بادند!
گلهبان با بچههایش
پشم را با آب شستند
بعد آن را خشک کردند
دسته دسته روی یک بند
چند روز بعد دیدم
دختری هی پشم ریسید
دوک(1) دور چرخ چوبی
شادمان چرخید وخندید
پشمهای پیچ خورده
نخ شدند آرام و بیغم
رشته رشته روی بندی
صف زدند آنها منظم
بعد از آن در دیگ آبی
رشتهها جوشید و جوشید
رنگ شد هر رشته از نو
خشک شد با نور خورشید!
بعد با چوب و نخ و میخ
دار قالی(2) را که بستند
دختران با شادمانی
پای آن قالی نشستند
روزها در پای قالی
بافتند و شعر خواندند
با گره بر باغ قالی
شاخههای گل نشاندند!
1- دوک: وسیلهی درست کردن نخ از پشم.
2- دار قالی: چهارچوب آهنی با چوبی که قالی در عرض آن بافته میشود.
ارسال نظر در مورد این مقاله