10.22081/poopak.2024.76465

کبوتر

موضوعات

تقویم روزها

کبوتر

 فاطمه بختیاری

 من یک کبوتر دارم؛ اما کبوترم را دوست ندارم. او نمی‌تواند مثل بقیه‌ی کبوترها پرواز کند، آب و دانه بخورد و بق‌بقو کند. مامان آن را با پارچه‌ی سفید دوخته است. با مامان و کبوتر پارچه‌ای قهر کردم. مامان چادرش را سر کرد و گفت: «من دارم می‌روم حرم. کی با من می‌آید؟»

با این‌که قهر بودم زود دستم را بالا بردم و با خوش‌حالی جواب دادم: «من... من.»

داداش‌کوچولو هنوز نمی‌تواند حرف بزند، برای همین خندید. چهار دست و پا جلو رفت و چادر مامان را گرفت.

مامان از من پرسید: «کبوتر را نمی‌آوری؟»

با ناراحتی جواب دادم: «او هیچ کاری بلد نیست؛ حتی بلد نیست بق‌بقو کند.»

اما مامان آن را در کیفش گذاشت و گفت: «شاید کبوترهای حرم از آن خوش‌شان بیاید.»

خیلی زود رسیدم حرم حضرت معصومه(س). آن‌جا شلوغ بود. دنبال کبوترهای حرم دویدم و کلی با آن‌ها بازی کردم. داداش‌کوچولو خواست کبوترها را بغل کند؛ اما نتوانست. گریه کرد. مامان هر چه‌قدر او را بغل کرد؛ اما داداش‌کوچولو باز گریه کرد. او فقط کبوتر می‌خواست. یاد کبوتر پارچه‌ای‌ام افتادم. آن را از کیف مامان درآوردم و به داداش‌کوچولو دادم. خندید. آن را بغل کرد و بوسید. چندتا از کبوترهای حرم نزدیک ما نشستند و به کبوتر پارچه‌ای نگاه کردند. مامان گفت: «کبوتر پارچه‌ای یک کار خوب بلد هست.»

کبوتر پارچه‌ای را نوازش کردم: «من هم او را دوست دارم؛ چون مثل کبوترهای حرم مهربان است.»

CAPTCHA Image