10.22081/poopak.2024.76630

شن ‌بازیگوش

موضوعات

داستان منظوم

شن ‌بازیگوش

مریم زرنشان

 یک دانه شن بودم

در ساحلی زیبا

هم‌بازی ماهی

هم‌صحبت دریا

 

به‌به چه کیفی داشت

 با موج کف بازی

دریا به گوش من

می‌خواند آوازی

 

یک روز طوفانی

دریا به هم پیچید

هی نعره زد از دل

بد جور می‌غرید

 

دریای طوفانی

مویش پریشان بود

لب‌هاش می‌لرزید

پر خشم و گریان بود!

 

با ماسه‌های نرم

از ساحل زیبا

تا چشم وا کردم

رفتم ته دریا

 

دنیای زیر آب

شکل غریبی داشت

توی دل دریا

 راز عجیبی داشت!

 

گل‌های رنگارنگ

مرجان، صدف، صخره

در عمق دریا بود

هم کوه و هم دره!

 

در زیر آب انگار

دنیای دیگر بود

در آب‌های شور

دنیا شناور بود

 

من هاج و واج وگیج

دست و دلم لرزید

یک آن حس کردم

چیزی مرا بلعید

 

فوری به چشم من

تاریک شد دنیا

کو آن همه غوغا

در شهر ماهی‌ها؟!

 

دنیای من تاریک

بی‌نور و سوت و کور

زندانی‌ام حالا

تنها شدم بد جور!

 

من روز و شب‌ها را

اصلاً نفهمیدم

با غصه و گریه

با بغض خوابیدم

 

بعد از فشاری سخت

قلبم درخشان شد

نوری به من تابید

لب‌هام خندان شد

 

یک روز شن بودم

من را صدف بلعید

امروز من هستم

یک‌دانه مروارید!

CAPTCHA Image