10.22081/poopak.2024.76631

ماجراهای قندک و نبات کوچولو

موضوعات

ماجراهای قندک و نبات کوچولو

سید ناصر هاشمی

  1. پدر می‌گفت قندک باهوش‌تر است و مادر می‌گفت نخیر دخترم نبات کوچولو باهوش‌تر است. پدر گفت: «صبر کن، الآن امتحان‌شان می‌کنم.»

پدر یک سبد به قندک داد و گفت: «پسرم برو با این سبد آب بیاور.»

ناگهان نبات کوچولو زودتر بلند شد و گفت: «قندک خسته است. من می‌روم.»

 

  1. مادر از قندک پرسید: «پسرم مشق‌هایت را نوشته‌ای؟»

قندک جواب داد: «فقط یک صفحه‌اش مانده.»

مادر پرسید: «مگر چند صفحه بود؟»

قندک گفت: «یک صفحه!»

 

  1. قندک رو به خواهرش کرد و گفت: «آبجی اگر گفتی چرا ماهی‌ها نمی‌توانند حرف بزنند؟»

نبات کوچولو کمی فکر کرد و گفت: «تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می‌توانی حرف بزنی؟»

  1. نبات کوچولو نصف شب پدرش را بیدار کرد و گفت: «باباجان ببخشید می‌شود یک سؤال از شما بکنم؟»

پدرش خیلی جدی گفت: «نخیر! ساعت سه نصفه شب سؤال پرسیدن است!؟»

نبات کوچولو گفت: «متشکرم باباجان. می‌خواستم بدانم ساعت چند است.»

 

  1. نبات کوچولو زنگ زد به رادیو و گفت: «الو... آقا آن‌جا رادیو است؟»

مجری گفت: «بله دخترم، بفرمایید!»

نبات کوچولو پرسید: «آقا الآن صدای من داره پخش می‌شه؟»

مجری گفت: «بله بفرمایید!»

نبات کوچولو پرسید: «یعنی الآن صدای من توی نانوایی هم داره پخش می‌شه؟»

مجری با عصبانیت گفت: «بله خانم کوچولو، حرف‌تون رو بزنید.»

نبات کوچولو گفت: «اَلو بابا اگر توی نانوایی هستی... نون نخر، مامان خریده.»

 

  1. همه خانواده داشتند آماده می‌شدند بروند مهمانی. قندک بدو آمد پیش مادرش و گفت: «مامان توی این بطری، روغنِ موی سر بود؟»

مادر جواب داد: «نه پسرم، چسب مایع بود.»

قندک گفت: «حالا فهمیدم چرا هر کار می‌کنم نمی‌توانم کلاهم را از سرم بردارم.»

 

  1. نبات کوچولو دوان دوان به خانه آمد و به مادرش گفت: «مامان ده هزار تومان بده تا به یک مرد فقیر بدهم.»

مادر پول را به نبات کوچولو داد و پرسید: «حالا آن مرد فقیر کجاست؟»

نبات کوچولو جواب داد: «سرکوچه است. دارد بستنی می‌فروشد.»

 

  1. نبات کوچولو رفت پیش برادرش و گفت: «داداشی می‌دانی ژاپنی‌ها به گوساله چه می‌گویند؟»

قندک کمی فکر کرد و گفت: «معلوم است، می‌گویند: نی نی گاوا.»

CAPTCHA Image