10.22081/poopak.2024.76634

گوهر شب‌چراغ

موضوعات

افسانه‌ای از کشور انگلستان

گوهر شب‌چراغ

بیژن شهرامی

در کنار آبگیری زیبا حیوانات زیادی به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند تا این‌که یک روز گذر مردی شکارچی به آن‌جا افتاد و تنها طاووس آن جمع دوست‌داشتنی را اسیر کرد.

مرد صیاد خوش‌حال از شکاری که به چنگ آورده بود، تصمیم گرفت اول کمی استراحت کند و بعد راهی شهر شود و این فرصتی بود تا دوستان طاووس راهی برای نجاتش پیدا کنند.

یکی می‌گفت: «تا صیاد خواب است برویم و در کیسه را باز کنیم.»

دیگری پاسخ داد: «صیاد بیدار است؛ و اگر به کیسه نزدیک شویم بر می‌خیزد و می‌رود و دیگر دست‌مان به طاووس نمی‌رسد.»

بقیه هم چیزهایی گفتند که انجام‌شان ممکن نبود.

در این میان لاک‌پشت که به حرف همه گوش داده بود، جلو آمد و گفت: «نگران نباشید. من نقشه‌ای برای نجات رفیق‌مان دارم.»

بعد بدون آن‌که توضیح بیش‌تری بدهد سر وقت صیاد رفت و گفت: «بیدار شو، آمده‌ام تا با تو معامله‌ای بکنم.»

مرد شکارچی از جایش بلند شد و پرسید: «چه معامله‌ای؟»

لاک‌پشت گفت: «طاووس را آزاد کن تا من به جایش به تو گوهری شب‌چراغ بدهم!»

مرد شکارچی که می‌دانست گوهر شب‌چراغ به اندازه‌ی چندین طاووس می‌ارزد، پذیرفت، ولی گفت: «تا آن را با دستانم لمس نکنم طاووس را بیرون نمی‌آورم.»

لاک‌پشت بدون معطلی به داخل آبگیر رفت و چند لحظه بعد با گوهری درخشان و زیبا نزد صیاد برگشت.

مرد صیاد با خوش‌حالی گوهر را گرفت و بی‌خیال طاووس راهی شهر شد تا هر چه زودتر آن را بفروشد و پول زیادی گیرش بیاید.

او کمی که از آبگیر دور شد طمع‌کاری‌اش گُل کرد و با خودش گفت: «کاش به لاک‌پشت می‌گفتم دوتا از این گوهرها بیاورد!»

او با این فکر دوباره به کنار آبگیر و نزد لاک‌پشت برگشت و گفت: «من به این معامله راضی نیستم، راستش باید دوتا از این گوهرها می‌دادی، حالا هم دیر نشده، برو و تا دوباره طاووس را نگرفته‌ام یکی دیگر از این‌ها را بردار و برایم بیاور.»

لاک‌پشت که خیالش از جای امن طاووس کاملاً راحت بود، گفت: «آن پایین تاریک است. گوهر شب‌چراغ را به من بده تا با آن کف آبگیر را ببینم و برایت چند گوهر دیگر بیاورم!»

مرد صیاد با خوش‌حالی گوهر را به لاک‌پشت داد و او هم بدون معطلی وارد آبگیر شد و از سمت دیگرش بیرون زد و نزد دوستانش رفت.

مرد شکارچی مدتی منتظر ماند و چون خبری از لاک‌پشت نشد وسایلش را جمع کرد و دست از پا درازتر به شهر برگشت!

CAPTCHA Image