10.22081/poopak.2024.76635

نقشه‌های زیرزمینی کرمولک

موضوعات

داستان

نقشه‌های زیرزمینی کرمولک

 ریحانه صادقی یکتا

خانوا‌ده‌ی کرم‌های خاکی تازگی‌ها به مزرعه‌ی خاله‌مهربان آمده بودند. بین آن‌ها، کرمولک از همه بیش‌تر می‌دانست؛ چون هر روز کتاب می‌خواند. او نقشه‌های زیرزمینی خوبی هم می‌کشید.

یک روز، کرمولک روی خاک بازی می‌کرد که خاله مهربان را دید. او به مزرعه آب داد و با ناراحتی گفت: «تربچه‌های ریزه میزه! چرا حسابی آب نمی‌خورید تا تپل شوید؟ دلم می‌خواهد امسال جایزه‌ی بهترین تربچه، برای مزرعه‌ی ما باشد.»

کرمولک با شنیدن این حرف، غصه‌اش گرفت و گفت: «خاله‌مهربان! من کمکت می‌کنم تا به آرزویت برسی.»

خاله‌مهربان خندید. کرمولک وول وول رفت زیرخاک. خانواده‌اش را خبر کرد و گفت: «ما باید به خاله مهربان کمک کنیم تا به آرزویش برسد.»

آن‌ها گفتند: «چه‌طوری؟»

کرمولک گفت: «دنبالم بیایید.»

کرمولک، نقشه‌ای کشید. نقطه‌هایی را روی آن علامت زد و گفت: «برای رشد تربچه‌ها، این قسمت‌های زمین را سوراخ کنید تا آب و هوا در زمین پخش شود.»

بعد همگی، توی خاک مزرعه وول خوردند. به راست رفتند. به چپ رفتند. بالا آمدند. پایین رفتند. تونل‌های باریکی کندند و خاک مزرعه را حسابی نرم کردند.

فردای آن روز، وقتی خاله‌مهربان به مزرعه آب داد، تربچه‌ها راحت آب خوردند و گفتند: «به به! چه آب گوارایی!»

در همین موقع، کرمولک رفت روی خاک.  به آسمان نگاه کرد و گفت: «هوا ابری ا‌ست! به زودی باران می‌آید.»

به خانواده‌اش گفت: «عجله کنید. باید کانال‌های بزرگی بکنیم تا آب باران به ریشه‌ی تربچه‌ها برسد.»

همه با سرعت دست به کار شدند. آن‌ها برای تقویت خاک هم، برگ‌های خشک خوردند و کود درست کردند.

آن شب باران تندی بارید. تربچه‌ها از راه کانال‌ها، حسابی آب خورند و گفتند: «به به! چه آب گوارایی!»

فردا صبح، وقتی خاله مهربان از خواب بیدار شد، دید همه جا خیس است. بوی باران و تربچه‌های قرمز توی مزرعه پیچیده بود. یکی از تربچه‌ها را از زیر خاک بیرون آورد. تربچه گرد و تپل شده بود. صورت خاله‌مهربان، خندان شد. دست‌هایش را بالا برد و گفت: «خدایا شکرت!» کرمولک هم با خانواده‌اش دور هم خندیدند و شادی کردند.

CAPTCHA Image