10.22081/poopak.2024.76637

روباه و بز

موضوعات

داستان‌ترجمه 

روباه و بز

 

مترجم: سعید عسکری

بازآفرینی: ریحانه آب‌شاهی

 

روباه بی‌سروصدا جلو می‌رفت و با خودش می‌گفت: «هوا خوب است و آسمان مهتابی، این شامِ خوش‌مزه را تعقیب می‌کنم و جشن می‌گیرم.»

همان‌طور که یواشکی دنبالِ شکارِ کوچکش، خرگوش بود؛ دید که او پشت بوته‌ای دوید و ناپدید شد.

روباه داد زد: «چی شد؟» و با سرعت از جایش پرید و یکهو تالاپ توی چاهی افتاد. دست و پایش زخمی شد و سرش گیج رفت. آه و ناله‌اش هوا رفت. داد زد و کمک خواست. خرگوش لبه‌ی چاه آمد و گفت: «روباه بدجنس، می‌خواستی من را بخوری؟ همان‌جا باش تا ادب شوی.» و دوید و دور شد.

روباه  ناله‌کنان گوشه‌ی چاه نشست. کمی که حالش بهتر شد خواست از چاه بیرون برود؛ اما چاه از قدش بلندتر بود و هر چه بالا پرید، تلاشش بیهوده بود. خواست اطراف چاه را بکَنَد و تونلی به بالا بزند؛ اما پنجه‌اش زخمی شده بود و نتوانست. خسته و گرسنه کمی از آب چاه نوشید و خوابید.

صبح روز بعد با صدای مع‌ و مع بیدار شد. بز که از لبه‌ی چاه به او زل زده بود، با تعجب پرسید: «ته چاه چه‌کار می‌کنی روباه بدجنس؟»

روباه که زخمی و عصبانی توی چاه گیر افتاده بود، دوست نداشت جواب بدهد؛ اما یک‌دفعه فکری به سرش آمد. صدایش را نازک کرد و گفت: «دوستی به من گفته بود این چاه خوش‌مزه‌ترین آب دنیا را دارد و من چون همیشه بهترین‌ چیزها را دوست دارم، آمدم از این آب بنوشم!»

بز با مع و معِ بلندی گفت: «یعنی آب این جا بهترین آب روی زمین است؟»

روباه سرش را تکان داد و گفت: «بله این آب شیرین و عالی  است، مثل شربت. چرا امتحانش نمی‌کنی؟»

بز داد زد: « امتحان می‌کنم. خیلی هم تشنه‌ هستم.» و دورخیز کرد و تالاپ و تالاپ پرید توی چاه. تندی سرش را خم کرد و خواست شالاپ و شالاپ آب بنوشَد.

روباه تا بز را توی چاه دید چهار دست‌وپا پرید روی پشتش، بالای سرش رفت و با یک پرش بلند به بیرونِ چاه رفت. بز که دیگر روباه را لبه‌ی چاه می‌دید، مع‌مع‌کنان پرسید: «این آب که مزه‌ی خاصی ندارد! حالا من چه‌جوری بیرون بیایم؟»

روباه داد زد: «همیشه قبل‌ از این‌که بپری نگاه کن!» و تا خواست قاه قاه بخندد کشاورز را جلویش دید. از ترس جیغ کشید، دُمِ پشمالویش را جمع کرد و پشت بوته‌ها دوید. کشاورز با سطل آبی توی دستش رفت کنار چاه. او از دیدنِ بُزَش در آن‌جا چشم‌هایش گرد شد و زود او را نجات داد.بز داشت هنوز به حرف گرگ فکر می‌کرد: همیشه قبل ازاین‌که بپری نگاه کن!

□□□

 ضرب‌المثلِ «قبل از این‌که بپری نگاه کن!» معنایش این  این ‌است که قبل از انجام دادن کاری باید خوب به آن فکر کرد.

آیا شما می‌توانید نمونه‌های این چنینی  در زندگی خودتان پیدا کنید؟ زمانی که فکری در ذهن‌تان است و لازم است قبل‌ از پریدن خوب به آن نگاه کنید؛ یعنی قبل از انجام دادن آن کار فکر و مشورت کنید؟

CAPTCHA Image