دوستانه

کار من نبود

سعیده اصلاحی

در یک شب ابری و سرد که همه‌ی حیوانات در لانه‌های‌شان خوابیده بودند، ناگهان صدای وحشتناکی شنیده شد و بعدش درخت صنوبر پیر وسط جنگل آتش گرفت.

سنجاب کوچولو و بچه‌هایش از بالای درخت، دویدند پایین و جیغ زدند: «وای آتیش! وای دود!  این کار کی بود؟ این کار کی بود؟»

گنجشک‌ها دسته‌جمعی از لابه‌لای شاخه‌ها بیرون پریدند و داد زدند: «کار ما نبود، کار ما نبود،  فرار کنید زود، فرار کنید زود!»

آقاکلاغه رفت روی نوک بلندترین شاخه و قارقارکنان داد زد: «جنگل شد نابود، این کار کی بود؟ این کار کی بود؟»

و حیوانات از گوشه و کنار با ترس و لرز جواب دادند: «کار ما نبود، کار ما نبود.»

درخت صنوبر هم‌چنان داشت توی آتش می‌سوخت و کاری هم از دست کسی بر‌نمی‌آمد؛ چون هیچ‌کس جرئت نداشت به آن شعله‌های سوزان نزدیک شود.

جغد دانا در حالی که سعی می‌کرد دوستانش را آرام کند، گفت: «دوستان من، همسایه‌های مهربون، آروم باشین... دستپاچه نشید... نترسید... کسی مقصر نیست.»

خرگوشک که از ترس می‌لرزید، گفت: «ببخشید آقاجغد دانا، یعنی چی که کسی مقصر نیست؟ یعنی درخت صنوبر خودش، خودش رو آتیش زده؟»

جغد دانا خنده‌اش گرفت و جواب داد: «نه خرگوشک‌جان، معلومه که نه، ولی...»

آقاماره که پیچیده بود دور شاخه‌های درخت انجیر وحشی و سفت چسبیده بود به شاخه، سریع گفت: «ولی چی... پس این آتیش از کجا اومده؟ ای داد بیداد! نکنه الآن من و این درخت انجیرم آتیش بگیریم...»

بعد از ترس شاخه را ول کرد و تالاپی افتاد توی بوته‌های تمشک و داد زد: «آخ... چه‌قدر خار این‌جاست!»

همه چیز در آن اطراف به هم ریخته بود، حتی انگار آسمان هم ترسیده بود؛ چون پر از ابر شده بود و داشت گریه‌اش می‌گرفت.

جغد دانا پرواز کرد و روی شاخه‌ی همان درخت انجیر وحشی نشست و بلند بلند گفت: «آهای دوستان، نترسید، لطفاً کمی ساکت باشید و به حرفای من گوش کنید!»

کم‌کم همه سکوت کردند تا ببینند جغد دانا می‌خواهد چه بگوید.

جغد با مهربانی ادامه داد: «این درخت صنوبر خیلی کهنسال بود و شاخه‌های خشک زیادی داشت. وقتی همه‌ی ما خواب بودیم آسمون ابری شد و رعد و برق زد و باعث شد درخت صنوبر کهنسال جنگل‌مون آتیش بگیره.

حالا هم که خدا رو شکر کسی از دوستان‌مون طوریش نشده. نگاه کنید آسمون ابریه به زودی بارون می‌باره و آتیش رو خاموش می‌کنه.

ولی یادتون باشه از این به بعد وقتی مشکلی پیش اومد نباید بترسیم و فرار کنیم یا دنبال مقصر بگردیم. فقط باید صبور باشیم و به هم‌دیگه کمک کنیم.

در همین لحظه‌ها باران تندی شروع به باریدن کرد و رگبار آن، خیلی زود آتش را خاموش کرد. حیوانات جنگل هم خدا را شکر کردند و یکی‌یکی به لانه‌های‌شان برگشتند.

CAPTCHA Image