10.22081/poopak.2024.77090

ماجرای قند و نبات کوچولو

موضوعات

ماجراهای قندک و نبات کوچولو

سید ناصر هاشمی

موقع ناهار مادر رو به پسرش کرد و گفت: «پسرم مگر زبان نداری که جلو مهمان دستت را دراز می‌کنی آن طرف سفره؟»

قندک جواب داد: «چرا مامان، دارم، ولی زبانم آن‌قدر دراز نیست که تا آن‌طرف سفره برسد.»

 

قندک از مدرسه آمد و مستقیم رفت داخل آشپزخانه و به مادرش گفت: «مامان جان، من امروز 19 گرفتم.»

مادر با خنده گفت: «آفرین پسرم! از چه درسی 19 گرفتی؟»

قندک جواب داد: «از املا 5، از ریاضی 8 و از انشا هم 6، که جمعاً می‌شود 19.»

 

پدر به قندک پول داد و گفت: «برو از مغازه کشمش و انجیر بخر بخور تا حافظه و هوشت زیاد بشه و نمره کم نگیری.»

قندک رفت و نیم ساعت بعد برگشت، پدر پرسید: «خریدی؟»

قندک جواب داد: «بله بابا خریدم، ولی تو مغازه جا گذاشتم.»

 

مادر کنار تخت نبات کوچولو قصه می‌گفت تا بچه خوابش ببرد. بعد از مدتی پدر وارد اتاق شد و گفت: «خوابید یا نه؟»

نبات کوچولو سرش را از تخت بیرون آورد و گفت: «بله پدر، مامان خوابش برد.»

 

 

نبات کوچولو رو به برادرش کرد و گفت: «داداش می‌دانی چرا پنگوئن‌ها بی‌سوادن؟»

قندک کمی فکر کرد و جواب داد: «آهان، چون آن‌جا که زندگی می‌کنند همیشه برف می‌آید و مدرسه‌ها تعطیل است.»

 

 

مادر از نبات کوچولو پرسید: «دخترم کتاب مورد علاقه­ات چیه؟»

نبات کوچولو جواب داد: «مِنوی رستوران.»

 

 

قندک سر سفره به مادرش گفت: «مامان از اون غذاها درست کن که ماکارونی توی خورشت سبزی هست.»

مادرش خندید و جواب داد: «پسرم اون آش رشته است، نه ماکارونی تو خورشت سبزی.»

CAPTCHA Image