10.22081/poopak.2025.77105

جشن تولد در مسجد

موضوعات

تقویم روزها

جشن تولد در مسجد

فاطمه بختیاری

امروز مامان کیک بزرگ پخته است. بابا یک سبد بزرگ پر از گل نرگس خریده است. پرسیدم: «تولد چه کسی است که این‌قدر خوش‌حال هستید؟»

مامان و بابا لبخند زدند. مامان جواب داد: «دخترم! خودت باید بفهمی.»

بابا گفت: «تولد یکی از بهترین بندگان خدا.»

مامان دور تا دور کیک را پر از گل‌های خامه ای و رنگارنگ کرد.

کیک را بو کردم؛ شیرین و خوش‌مزه بود. دهانم آب افتاد. گفتم: «خوش به حال کسی که کیک تولدش این‌قدر بزرگ و قشنگ است.»

مامان گفت: «امشب ما هم می‌رویم جشن تولد.»

 پرسیدم: «برای همسایه‌ها درست کردی؟»

مامان جواب داد: «بله... یک همسایه‌ی خیلی خوب.»

 اسم همه‌ی همسایه‌ها را گفتم، حتی اسم همسایه‌های ته خیابان را؛ اما مامان گفت: «نه.»

 به کیک نگاه کردم. از کیک پرسیدم:

- کجا می‌روی که ما می‌توانیم بیاییم؟

اما کیک جواب نداد. مامان خندید و گفت: «این کیک برای تولد کسی است که همه‌ی بچه‌ها را دوست دارد.»

 عصر با مامان و بابا رفتیم مسجد. خیلی شلوغ بود. همه خوش‌حال بودند. تا گنبد آبی مسجد را دیدم یادم آمد، بارها با مامان و بابا آمده بودیم این‌جا. بابا و مامان همیشه به آقای مهربان سلام می‌دادند.

من و بابا گل‌های نرگس را به مردم دادیم. مامان تکه‌های کیک را در بشقاب گذاشت و به مردم داد. به گنبد آبی مسجد نگاه کردم و گفتم: «تولدت مبارک امام مهربان! زودتر بیا.»

CAPTCHA Image