تقویم روزها
جشن تولد در مسجد
فاطمه بختیاری
امروز مامان کیک بزرگ پخته است. بابا یک سبد بزرگ پر از گل نرگس خریده است. پرسیدم: «تولد چه کسی است که اینقدر خوشحال هستید؟»
مامان و بابا لبخند زدند. مامان جواب داد: «دخترم! خودت باید بفهمی.»
بابا گفت: «تولد یکی از بهترین بندگان خدا.»
مامان دور تا دور کیک را پر از گلهای خامه ای و رنگارنگ کرد.
کیک را بو کردم؛ شیرین و خوشمزه بود. دهانم آب افتاد. گفتم: «خوش به حال کسی که کیک تولدش اینقدر بزرگ و قشنگ است.»
مامان گفت: «امشب ما هم میرویم جشن تولد.»
پرسیدم: «برای همسایهها درست کردی؟»
مامان جواب داد: «بله... یک همسایهی خیلی خوب.»
اسم همهی همسایهها را گفتم، حتی اسم همسایههای ته خیابان را؛ اما مامان گفت: «نه.»
به کیک نگاه کردم. از کیک پرسیدم:
- کجا میروی که ما میتوانیم بیاییم؟
اما کیک جواب نداد. مامان خندید و گفت: «این کیک برای تولد کسی است که همهی بچهها را دوست دارد.»
عصر با مامان و بابا رفتیم مسجد. خیلی شلوغ بود. همه خوشحال بودند. تا گنبد آبی مسجد را دیدم یادم آمد، بارها با مامان و بابا آمده بودیم اینجا. بابا و مامان همیشه به آقای مهربان سلام میدادند.
من و بابا گلهای نرگس را به مردم دادیم. مامان تکههای کیک را در بشقاب گذاشت و به مردم داد. به گنبد آبی مسجد نگاه کردم و گفتم: «تولدت مبارک امام مهربان! زودتر بیا.»
ارسال نظر در مورد این مقاله