ماجراهای قندک و نبات کوچولو
سید ناصر هاشمی
معلم از دانشآموزان پرسید: «به حشرهای که از شهد گل برای ما عسل درست میکند، چه میگوییم؟»
قندک سریع دستش را بلند کرد و جواب داد: «میگوییم دستت درد نکند. خسته نباشید!»
قندک میخواست برود مهمانی و به سرش روغن نارگیل میزد. نبات کوچولو گفت: «داداش برای چه روغن نارگیل به موهایت میزنی؟»
قندک جواب داد: «میخواهم خوش حالت شود.»
نبات کوچولو گفت: «اگر روغن نارگیل خوب بود که موهای خود نارگیل تیغ تیغی نبود.»
معلم پرسید: «بچهها به نظر شما برای چه ما به مدرسه میآییم؟»
نبات کوچولو گفت: «به خاطر اینکه وقتی ما خانه نیستیم پدر و مادرها یک نفس راحت بکشند.»
قندک رفت داروخانه و گفت: «ببخشید شامپو برای موی کم چرب دارید؟»
داروخانهچی با خنده گفت: «مگر ماست است که کم چرب باشد؟ فقط موی خشک داریم و موی چرب.»
خانم معلم به دانشآموزان گفت: «بچهها اگر ما هِی چایی بخوریم چه اتفاقی میافتد؟»
نبات کوچولو جواب داد: «چای قوری زود تمام میشود.»
قندک خندان وارد خانه شد. نبات کوچولو گفت: «قندک چرا میخندی؟»
قندک گفت: «همکلاسی من اسم خودش «شاهین» است اسم خواهرهایش «بلبل» و «پرستو» است. من همش فکر میکنم خانهیشان مثل باغ پرندگان است.»
پدر به قندک گفت: «پسرم هر انسانی باید آیندهنگری داشته باشد. تو تا به حال آیندهنگری داشتی؟»
قندک کمی فکر کرد و جواب داد: «بله بابا، بعضی شبها با لباس مدرسه میخوابم که صبح ده دقیقه بیشتر بخوابم و علاف لباس پوشیدن نشوم.»
ارسال نظر در مورد این مقاله