10.22081/poopak.2025.77120

شکر نعمت

 

ماجراهای من و پول‌هام ۱۰

شکر نعمت

مرضیه قلی‌زاده

یک روز سرد زمستانی، همراه پدر از خرید برمی‌گشتیم. کیسه‌ی خریدها در دست پدر بود و من از سرما دست‌هایم را در جیب کاپشن گذاشته بودم.

سر راه، آقای نصرتی، پدر اشکان را دیدیم. اشکان، هم‌کلاسی‌ام است. پسر خوبی است، فقط کمی سربه‌هواست و آقای خوش‌رو همیشه در کلاس می‌گوید: «نصرتی، حواست کجاست؟»

پدر با آقای نصرتی سلام و علیکی کرد و حالش را پرسید. 

آقای نصرتی که اخم‌هایش درهم بود، گفت: «چه حالی، چه احوالی؟ با این وضع کساد بازار می‌خواهی خوب باشم؟»

پدر سعی کرد لبخندی بزند. کیسه‌ی میوه را به سمت او گرفت و تعارف کرد: «بفرما! توکل بر خدا کن. به قول شاعر 

شکر نعمت نعمتت افزون کند

کفر نعمت از کفت بیرون کند.»

آقای نصرتی یک نارنگی برداشت و سرش را تکان داد. پدر ادامه داد: «خدا حواسش به همه‌ی بنده‌هایش هست. ما هم همیشه باید شکرگزار باشیم.»

خداحافظی کردیم و به سمت خانه راه افتادیم. دست‌هایم را از جیب بیرون آوردم و یک نارنگی برداشتم. از پدر پرسیدم: «بابا یعنی آقای نصرتی فقط باید خدا رو شکر کنه که مشکلاتش حل بشه؟»

پدر نگاهی به من کرد و گفت: «به خدا توکل کنه، شکر کنه و دست از تلاش برنداره.»

حبه‌های نارنگی را یکی یکی در دهانم انداختم و یاد سفره‌ی عزیزجون افتادم که دورتادور آن نوشته بود: «شکر نعمت نعمتت افزون کند.»

 *

 این هم یکی دیگر از درس‌هایی بود که برای ثروتمند شدن از بزرگ‌ترها یاد گرفتم:

همیشه باید شکرگزار خدا باشیم.

CAPTCHA Image